اسطوره‌ها و افسانه‌های جذاب گرجستانی

شاید برای کسانی که با تور گرجستان به این کشور میروند جالبت باشد که بدانند، گرجستان کشوری پر از افسانه و اسطوره است که بیشتر آن‌ها ریشه در داستان‌های معروف دارند. بسیاری از این افسانه‌ها پس از ورود مسیحیت در قرن پنجم با داستان‌های مسیحی در آمیختند. البته مسیحیت به یک باره در گرجستان گسترش پیدا نکرد و این روند برای مدت‌ها به طول انجامید. ما در این جا به برترین افسانه‌ها و اسطوره‌های گرجستان می‌پردازیم.

 

افسانه تفلیس

طبق افسانه‌ها در تاریخ تفلیس آن‌چه که امروزه از تفلیس می‌بینیم تا سال 458 میلادی زمین‌های پر گیاه و درخت و بدون سکنه بوده است. این را یافته‌های تاریخی گرجستان نشان می‌دهد. در واقع گفته می‌شود این شهر توسط شاه وختانگ اول گرگاسالی از ایبریا تاسیس شده است. طبق داستان‌ها پادشاه برای شکار همراه با شاهینش به این منطقه جنگلی انبوه رفته بود که شاهین یک مرغ بهشتی شکار کرد. اما در اثر تلاش هر دو پرنده در آبی آن حوالی افتادند. ملازمان به دنبال پرندگان می‌کشتند که به چشمه آب گرم رسیدند و دیدند هر دو پرنده آب‌پز شده‌اند. پادشاه نیز آنچنان تحت تاثیر قرار گرفت که دستور داد در آن منطقه شهری بنا کنند. نام پایتخت نیز از کلمه قدیمی Tpili به معنی گرم آمده است. تفلیس یعنی محل گرما کنایه به این داستان دارد. شما می‌توانید برای دیدن و شنا در چشمه‌های آب گرم به منطقه آبانتوبانی در شهر قدیمی بروید.

 

 

ستاره سرنوشت

نیاکان مردم گرجی معتقد بودند ستاره‌های آسمان به تعداد انسان‌های روی زمین است و هر کسی ستاره خودش را دارد که از او حفاظت می‌کند. وقتی ستاره‌ای سقوط می‌کرد مردم معتفد بودند فردی در گذشته است. در واقع ستاره‌ها همیشه مورد احترام مردم این سرزمین بودند و اعتقاد بر این بوده که آن‌ها حافظ در برابر نیروهای شر هستند.

 

بخوانید: بازدید از دریاچه سنگ‌های سیاه گرجستان

 

 

شیاطین

بر اعتقاد مردم شیاطین بین مردم زندگی می‌کنند. محلی‌ها معتقد بودند جادوگران، اجنه‌ها و یا دیوها در ظاهر انسانی بین مردم زندگی می‌کنند بدون آن که مردم بتوانند آن‌ها را تشخیص دهند. آن‌ها هیچ وقت بیکار نمی‌ماندند و مرتبا در کار مردم خرابکاری می‌کردند و هنگامی که موفق می‌شدند وجودشان پر از خوشحالی می‌شد. طبق قصه‌های قدیمی که توسط نسل‌های خردمندتر گفته شده آن‌ها هرگز نبایست بچه‌ها را صبحگاه قبل از صبحانه بدون پوشش می‌دیدند. در غیر این صورت نفرین ضعف و بیماری بر آن‌ها چیره می‌شد و دچار طاعون می‌شدند.

 

 

چیاکوکوبوتا

Chiakokonoba یک آیین باستانی گرجستان است که قبلاً در روزهای پنجشنبه یا یک روز قبل از آن برگزار می‌شد. مردم معتقد بودند در این روز شیطان سوار بر گرگ می‌شود و به خیابان‌ها می‌رود تا به شهروندان آسیب بزند و یا با پخش شایعاتی در مورد اقدامات وحشیانه در نیمه شب باعث ایجاد رعب و وحشت می‌شود. این جشن شامل درست کردن آتش می‌شد که در گرجستان نیز به شدت محبوب بود. بچه‌ها برای این جشن همیشه هیجان داشتند و برای برپایی آتش به جمع‌آوری چوب می‌پرداختند. آن‌ها بوته‌های خار و خاشاک را در امتداد هم قرار می‌دادند و با صلیب و تاج چوبی تزئین می‌کردند. آنان معتقد بودند شیاطین با نگاه کردن به بوته‌های چوب نیروی خود را از دست می‌دهند. عصر که می‌شد مردم دور آتش جمع می‌شدند و به رقص و پایکوبی می‌پرداختند. طی مراسم هر کسی حداقل یکبار از روی آتش می‌پرید تا شیطان را دور کند.

 

بخوانید: دانستنی‌های جالب درباره فرهنگ گرجستان

 

 

امیرانی

روزگاری زوجی روستایی زندگی می‌کردند که صاحب فرزند نمی‌شدند. مرد با این که شکارچی بود اما از یک چشم نابینا بود. روزی او برای شکار به جنگل رفته بود که صدای فریاد زنی را از صخره‌ها شنید. وقتی وارد غاری که صدا از آن می‌آمد شد زنی را یافت که در حال تولد نوزاد خود بود. در واقع او دالی الهه جنگل بود. دالی از شکارچی درخواست کرد شکمش را ببرد و بچه را به دنیا بیاورد. وقتی شکارچی به الهه جنگل گفت فرزند او پسر است دالی بچه را به او بخشید و نام او را امیرانی نهاد. دالی گفت امیرانی در آینده قهرمان خواهد شد. پیشگویی الهه به حقیقت پیوست و امیرانی با سرعت و قدرت هر روز بزرگ‌تر شد.

امیرانی فردی به شدت نیکوکار بود. کارهای خوبی انجام می‌داد و شیاطین و دیوها از او می‌ترسیدند. اما این خوبی‌ها آخر کار دستش داد و باعث شد تا مردم به او حسادت کنند و شکایتش را نزد خدا ببرند. آن‌ها گفتند امیرانی به مردم ظلم می‌کند و بلوف می‌زند که توانایی مقابله با خدا را دارد. پس خدا برای مجازات وی به زمین آمد و او را در کوهی بین یخچال‌های طبیعی به زنجیر کشید. امیرانی از آن زمان تا کنون آنجا مانده است و با این که تلاش می‌کند فرار کند اما همچنان ناموفق است.

 

بخوانید: آشنایی با شهر‌های اصلی گرجستان

 

مطالب مرتبط